-
سفر با دوچرخه از قزوین به کلاچای24 / مهر / 1401
-
سفر با دوچرخه از قزوین به جاده سه هزار و تنکابن خرداد ماه ۱۴۰۱24 / مهر / 1401
-
سفر به نیشابور و معدن فیروزه24 / مهر / 1401
-
سفر با دوچرخه از اردبیل به رشت خرداد ماه ۱۴۰۰24 / مهر / 1401
-
سفر با دوچرخه به کیش بهمن ماه ۱۴۰۰24 / مهر / 1401
-
سفر با دوچرخه به دریاچه نئور وییلاق سوباتان خرداد ۱۳۹۸10 / آبان / 1401
دومین سفر به سوباتان با دوچرخه خرداد ۱۴۰۲
دهم خرداد ماه لوازم را جمع بندی کردیم و دوچرخهها را با سختی داخل اتوبوس گذاشتیم
۵ دوچرخه بود و جا دادن دوچرخه داخل صندوق کار بسیار سختی است باید به شکلی قرار داده شود که آسیبی به دوچرخه ها وارد نشود پس از قرار دادن دوچرخه ها و تکمیل اتوبوس و خدا حافظی از دوستانی که به بدرقه مان آمده بودند عازم تهران شدیم
مسیر مان تهران ترمینال غرب یا همان پایانه آزادی بود به ترمینال آزادی که رسیدیم انبوهی از جمعیت آماده فرار از تهران به سوی شمال و شهرستانهای مجاور بودند، جمعیت عجیبی درون سالنهای انتظار به چشم میخورد بدون وجود اتوبوس و حتی امیدی به رفتن
شوکه شده بودیم باورمون نمیشد این همه مسافر در پایانه جمع شده باشند ،بدون اینکه اتوبوس باشد که بتواند آنها را جابجا کند ،به تمام شرکت ها و دفاتر فروش سر زدیم اما متاسفانه هیچ کدام بلیط اردبیل را نداشتند ناامید شده بودیم میخواستیم برنامه سفرمان را تغییر دهیم حتی میخواستیم دوباره با اتوبوسی که ما را برده بود به کازرون برگردیم اما ورق برگشت دوستان خوب نعمتهایی خدایی هستند که در زمانهایی که باورتان نمیشود میتوانند دوباره فرصتها را خلق کنند
ایمان محسنی دوست عزیزمان و راننده اتوبوس کازرون گفت نامید نباشید من برای شما بلیط پیدا میکنم ما هم دلمان را به خدا سپردیم شادمانی مان بی حد و حصر بود و باورنکردنی ایمان موفق شد برایمان بلیط بگیرد دوچرخهها را سوار اتوبوس کردیم و به سمت اردبیل راهی شدیم
ساعت ۵ عصر بود که به بودالالو رسیدیم هوا گرگ و میش بود و باران نرم نرم میبارید لوازم و دوچرخه ها را از اتوبوس پیاده کردیم کنار جاده ایستاده بودیم
به دنبال جایی برای سکونت گشتیم و به سوپرمارکت ابتدای جاده بودالو به سمت نئور( آقای دیندار) رفتیم خانهای برای مان پیدا کرد شب را در خانه ماندگار شدیم استراحت کردیم و برای صبح آماده شدیم
دنیایت را خودت بساز
آرزوها و رویاهایت را دنبال کن
سرنوشت ساختنی است
بهترین نویسنده داستان زندگیت باش
مثبت بیاندیش
شاد باش
زندگی نقطه کوتاه بین دو نیستی است
پس از داشته هایت لذت ببر
هر چیزی تاریخ مصرفی دارد
شاید بعدا نتوانی از زندگی و داشته هایت استفاده کنی
همین امروز
باور کن حتی فردا خیلی دیر است
۱۲ خرداد ماه ۱۴۰۲ و روز اول سفر به سمت دریاچه نئور
دوچرخهها را درون حیاط خانه آماده کردیم و از خانه بیرون زدیم
مقداری خرید از سوپر مارکت انجام دادیم و پا در رکاب گذاشتیم
هوا بسیار لطیف و دلپذیر بود و دوباره ابتدای سر بالاییها
حال عمومی بهمن خوب نبود ،با این وصف به خاطر اینکه ما نگران نباشیم با مارکاب زد وما بیشتر استراحت کردیم میخواستیم بهمن تجدید قوا کند و دچار ضعف بدنی نشود
صبحانه را در کنار روستای عباس آباد واقع در میانه را صرف کردیم و پس از اندکی استراحت دوباره شروع کردیم به رکاب زدن
برای اینکه فشاری به بهمن وارد نشود هر از گاهی توقفی داشتیم و شروع میکردیم به عکاسی
پس از طی ۱۳ کیلومتر گردنه رسیدیم به دریاچه زیبای نئور
دریاچه ای که اطرافش پر از گل و چمن است
آب دریاچه بیشتر بر اثر بارندگی و ذوب برف ها تامین میشود با این حال یکی دو چشمه کوچک هم دارد که به حفظ سطح آب کمک میکند
سطح آب و در کنار ساحل پر شده بود از ماهیان مرده و بوی بدی از آنها بلند میشد
کاروان های حامل گردشگران که بیشتر نیسان آبی بود فوج فوج آدم پیاده میکرد و برمیگشت
روی چمن ها آتش روشن کرده بودند و بیشتر گلها و چمن ها بخاطر عبور ماشین له شده بود دلم میسوخت
این آدمی زاده هر جا پا میگذارد حاصلش ویرانی است
اما چیزی که بیشتر مایه این ویرانی هاست بی مدیریتی در سطح کشور است که غوغا میکند
باور کردنی نبود این همه جمعیت و این حجم از کمبود اینجا دریاچه نئور مرز بین استان اردبیل و گیلان است و رها شده به امان خدا
مرتبه قبل که آمده بودیم دفتر محیط زیست درون یک کانکس بود و یک شلنگ آب در کنارش روی زمین ولو بود ، از چشمه تا کنار کانکس شلنگ کشیده بودند
اما این بار برای محیط بانی ساختمان ساخته بودند گرچه هنوز به بهرهبرداری نرسیده بود
و متاسفانه دریغ از یک آبخوری یا یک سرویس بهداشتی
خورشید در حال غروب کردن بود و هوا رو به تاریکی میرفت و ما هم باید چادرهایمان را باز میکردیم و برای خوابیدن آماده میشدیم
شام مختصری خوردیم و سپس اماده خواب شدیم خدا را شکر روز اول به خیر و شادی گذشت
با صدای ماشین ها از خواب بیدار شدیم
شرجی تمام سطح چادر را پوشانیده بود و رویه چادر ها کلا خیس شده بودند چادر ها را باز کردیم تا در جریان هوا و آفتاب خشک شوند
دوباره لوازم ها را جمع کردیم و آماده شدیم تا رکاب زنی روز دوم را شروع کنیم
متاسفانه دریاچه نئور دارای هیچ گونه امکانات رفاهی نیست نه لوله کشی آب آشامیدنی، برق که پیشکش و نه حتی یک سرویس بهداشتی
تورها و گردشگران فراوانی از اطراف ایران در ایام تعطیلات به سمت منطقه تالش برده میشود ومتاسفانه هیچ کدام از شرکت های گردشگری تمایل به هزینه کردن های اضافه ندارند همانند یک توالت و سرویس بهداشتی سیار، بنابراین تمام گردشگران یا شیشه آب معدنی یا آفتابه به دست به دنبال جایی بودند که بتوانند کمی با خود خلوت کنند
هرجای دنیا که بود حتی با چشم انداز و زیبایی کمتر نسبت به نئور امکانات برای گردشگران فراهم میشد و میتوانست یک مکان فوق العاده مناسب برای اکوتوریست باشد ،اما اینجا دریغ از یک توالت عمومی
حرکت گردشگران و تورها از سمت نئور به سمت سوباتان شروع شده بود ،بعضی ها پیاده با کوله پشتی و بعضی ها سوار بر نیسانهای آبی که مالامال از جمعیت به سینه جاده خاکی میزدند و گردشگران را از نئور به سمت سوباتان میبردند به ما که میرسیدند کنار میگرفتیم تا عبور کنند زیرا هم جاده تنگ و باریک است هم اینکه وقتی ماشینی از کنارت عبور میکند گرد و خاک میکند و نفس کشیدن سخت میشود
ماشینها که میرفتند حجمی از ویرانی پشت سرشان به جا میماند زبالههای به جا مانده روی زمین و مکانهایی که به خاطر افروختن آتش سیاه شده و رد چرخ ماشینهایی که چمنزارها را پایمال کرده بودند
با خودم فکر میکنم اگر بجای ما در این سرزمین زیبا ملتی دیگر زندگی میکرد میتوانستند دنیا را شگفت زده کنند . از هر لحاظ این سرزمین بی همتاست و متاسفانه ما نادانسته خرابش میکنیم
گویی هدف مان فقط این است که یک بار جایی را ببینیم و اصلاً قصد نداریم دوباره برگردیم و یک بار دیگر از اینجا بازدید کنیم و یا حتی فکر کنیم که دیگرانی بعد از ما قصد دارند نیور یا هر جای دیدنی دیگر را ببینید، بس که خودخواهیم
ملت از یک سو
دولت از سویی دیگر
حیف واقعا حیف از این سرمایه خدادادی
از نئور که بیرون زدیم شیب جاده دوباره قامت نمایان کرد
جاده خاکی و ماشین هایی که بی امان یا عشایر را برای اسکان موقت منتقل میکردند یا خیل طبیعتگردان را
حدود ۲ کیلومتر که رکاب زدیم حال عمومی بهمن بهم ریخت با اصرار ما سوار یک نیسان آبی شد دوچرخه اش را پشت ماشین گذاشتیم و خودش جلوی ماشین نشست و فرستادیم ش به سوباتان
خدا رو شکر بهمن را با منت کشی سوار کردیم که برود و خیالمان راحت شد که میتواند تا رسیدن ما به سوباتان استراحت و تجدید قوا کند
و دوباره حرکت کردیم
هر چه بگویم از این طبیعت زیبا کم گفته ام
اما باید خودت باشی و ببینی
هنوز هم میتوانستیم روی زمین لکه های برف را ببینیم اما نسبت به سال ۹۸ بسیار کمتر شده بودند
تمام مسیر عکسهای قاب شده مناظر سوئیس پیش رویم بود حتی وقتی گاوها وسط جاده آمدند و عباس مجبور شد آرش را که عقبتر مانده بود ترغیب به حرکت کند
اینجا ایران است سرزمین زیبایی ها
بیایید مراقب ش باشیم
مسیر لبریز از زیبایی است و آنچنان ذوق زده میشوی که سختی ها فراموش می شود
یادت میرود چقدر رکاب زده ای و متوجه نمیشوی چقدر طول میکشد تا به مقصد برسی
البته وقتی میگویم مقصد منظورم روستای سوباتان است وگرنه تمام مسیر مقصد هست
از بس توقف کردیم و عکس گرفتیم و محو تماشا شده بودیم بهمن را فراموش کردیم
و متوجه نگرانی بهمن بابت دیر کردنمان نشده بودیم
چشم براهی آنقدر برایش سخت بود که همینطور به کوهستان بالای سوباتان زل زده بود و دستانش را سایه بان کرده بود و جماعت گردشگر کنارش جمع شده بودند و به نقطه نگاه بهمن خیره می شدند و متعجب نگاهش میکردند
بهمن بی صبرانه از هر چه ماشین و موتورسیکلت هایی که از مسیر عبور کرده بودند سراغ ما را میگرفت و با نرسیدن ما دلواپسیش بیشتر میشد
تکنولوژی علیرغم سلب کردن آرامش از جهان امروز بعضی اوقات واقعا گره گشاست اگر موبایل خط میداد و میشد تماسی گرفت و با خیال راحت بیشتر در مسیر میماندیم
نزدیکیهای غروب بود که به سوباتان رسیدیم بهمن بیصبرانه منتظر ما بود زیراندازش را بیرون آورده بود و کنار دوچرخهاش پهن کرده بود و در حال دراز کشیده مشغول نگاه کردن به جاده بود وقتی رسیدیم سریع از جایش بلند شد گویی دنیا را به او داده بودند با شادی گفت خیلی نگران شدم ،دیر کردید ، یک سوئیت گرفتهام بیایید برویم اما وقتی پیگیر شدیم صاحبخانه به خاطر گرفتن مبلغی بیشتر سوئیت را کرایه داده بود اینجا حرف ها و قولها به باد هوا بیشتر میماند بالاخره جایی را گرفتیم و ماندگار شدیم هرچند مطابق میلمان نبود اما همگی نیاز به استراحت داشتیم
شامی ترتیب دادیم و سپس اماده شدیم برای خواب
از خواب که بیدار شدیم عکاسی شروع شد
حیاط خانه ای که گرفته بودیم لبالب پر بود از گلهای رنگ به رنگ
نهار را درون روستا خوردیم و به سمت خانه برگشتیم
ما جنوبی ها بخصوص کازرونی ها به خوردن هندوانه بسیار علاقمند هستیم یک هندوانه خریدیم کیلویی ۲۵ هزار تومان اختلاف زیاد قیمت شگفت زده مان کرد خوب البته هزینه های حمل و نقل و سود واسطه ها را هم باید لحاظ کرد از کیلویی ۴ هزار تومان تا ۲۵ اختلاف زیادی است اما بهر حال هر چیزی بهایی دارد که ما پرداختیم
تا بعد از ظهر استراحت کردیم و بعداز ظهر را اختصاص دادیم به رکاب زنی تا آبشار ورزان
حال عمومی بهمن بهتر شده بود اما تصمیم گرفت باز هم استراحت کند و در خانه ماندگارشد
مسیر شلوغ بود و پر ماشین های افرودی که انبوه دوستداران طبیعت را به سمت آبشار میبرند یا در حال بازگشت بودند
خدا کند همه اهل دل باشند ،تفریح کنند ،شاد باشند اما طبیعت را تخریب نکنند
در طول جاده خاکی 7 کیلومتری تا ابشار میتوانی طبیعتی واقعا زیبا را کشف کنی برای ما که اهل جنوب و گرما هستیم سوباتان یعنی رویای بهشت
پس از دیدن آبشار و کلی عکس و فیلم
برگشتیم به سمت سوباتان و از خانه هندوانه کیلویی ۲۵ هزار تومانی خرید سوباتان را برداشتیم و برگشتیم بالای روستا درست جایی بالاتر از روستا ماندیم و دل هندوانه را شکافتیم
خدا رو شکرشیرین بود وبه دلمان چسبید
تنگ غروب به خانه برگشتیم تا جمع و جور کنیم و فردا شروع کنیم به ادامه رکاب زنی
صبح روز بعد سوباتان را به قصد تالش ترک کردیم
مسیری بسیار زیبا و دیدنی و دریایی از ابر که زیر پایمان را پر کرده بود
آنقدر رویایی که بچهها ذوق زده شده بودند و لحظه به لحظه میایستادیم تا عکس بگیریم مسیر پر بود از ماشینهایی که سوباتان را ترک میکردند
اما هنوز هم بودند افرادی که به سمت سوباتان حرکت میکردند و همه متعجب از دیدن ما میخواستند که در کنارشان عکس یادگاری بگیریم
قهوه خانه میان راه توقفی کردیم تا چایی بنوشیم و استراحتی داشته باشیم
مسیر تاکیشون بن خاکی بود در کیشون بن توقف کردیم و ناهار خوردیم
تا تالش رکاب زدیم و اسالم را پشت سر گذاشتیم
خروجی اسالم کسی داد زد hello خندیدم و گفتم بخدا هموطنم، ایرانی هستم
ایستادم کلی با هم حرف زدیم
نزدیک عصر بود که وارد جاده جنگلی گیسوم شدیم
جاده پر از ترافیک بود شلوغ و غیر قابل تصور
بعضی از قسمت های مسیر را پیاده طی کردیم امکان رکاب زدن نبود پس از عبور از تونل جنگلی گیسوم در ساحل دریا توقف کوتاهی داشتیم
روز به روز که میگذرد بجای اینکه دلبستگی مردم به زادگاه و خانه مادری زیادتر شود و سعی در نگهداشت بهتر آن داشته باشند
عملکردشان دگرگونه شده است ساحل لبریز از اشغال های رنگ و وارنگ است
به دوستان گفتم تمام دریای جنوب و خلیج همیشگی فارس را بگردید به اندازه ساحل گیسوم نمیتوانی اشغال ببینی
عزیز من .هموطن .برادر من .خواهر من .شمال هم جزو خاک این سرزمین است
تو که میدانی تمام جهان به هم وابسته گی دارند
جایی درختی قطع میشود
جنگلی میسوزد تو باید ناراحت شوی چون اکسیژن تولیدی برای تو کمتر میشود فقط همین کره خاکی را داریم و ما ایرانیان بیچاره تر از همه دنیا فقط همین یک وطن را
جایی نداریم بجز همین وطن
جایی نمیتوانیم برویم با دیدگاهی که نسبت به ما دارند
چرا خانه مادری را ویران میکنیم و فکر میکنیم متعلق به ما نیست
آیا در باغچه اختصاصی خودت یا در سالن پذیرایی خودت هم اشغال هایت را رها میکنی
ذهن های اشغال نداشته باشیم
وطن دوست باشیم
با اکراه وارد آب شدم
همه خسته بودیم و نیاز به استراحت و حمام داشتیم
شب را در ویلایی در روستایی به نام گتگسرا (محله برو و بیا ) در کنار ساحل گیسوم ماندیم
فردا را باید تا فومن رکاب بزنیم
صبح روز بعد از مسیر تونل جنگلی گیسوم خارج شدیم تا فومن ۷۵ کیلومتر راه بود که باید همه را رکاب میزدیم از پره سر عبور و نزدیک به پونل استراحت کوتاهی کردیم برای خرید پرتقال کوهی
من نمیدانم این پرتقال کوهی دقیقاً داخل کوه کاشته میشود آیا این باغهای پرتقال نزدیک به کوه قرار دارد یا اینکه اسمش پرتقال کوهی است چون در منطقه ما همه باغهای پرتقال در دشت قرار دارد پرتقال یک میوه گرمسیری است در کوه کاشت نمیشود
تجربه جالبی داشتیم در این مسیر
هیچگاه به ابزار یک نفر متکی نباشید دوچرخه من کم باد شد و فقط من تلمبه باد آورده بودم و شلنگ باد به مشکل برخورد خدا رو شکر از یک ماشین موتور باد برقی گرفتیم و بخیر گذشت
حداقل باید دو یا سه تلمبه باد در یک گروه وجود داشته باشد
بعد از ظهر ساعت ۳ بود که فومن رسیدیم گرسنه و خسته ابتدا رستوران دنج و کوچک پیدا کردیم ناهار خوردیم و کمی استراحت
آدرسی گرفتیم برای اقامت اما قبل از آن تصمیم گرفتیم به ترمینال فومن برویم و برنامه بازگشتمان را هم هماهنگ کنیم متاسفانه هنوز مشکل اتوبوس وجود داشت و اینجا هم اتوبوس نبود متصدی ترمینال قولی داد برای بازگشت و ما شماره موبایل ش را گرفتیم و برای پیدا کردن آدرسی که به ما داده بودند حرکت کردیم خانه درست در ورودی جاده ماسوله بود کلی در فومن رکاب زدیم
برنامه فردا را گذاشتیم برای بازدید از قلعه رود خان
مسیر ورودی به قلعه رودخان واقعا زیباست هم به لحاظ ساخت بازارچه و هم تنوع محصولاتی که برای فروش در معرض دید گذاشته اند
وسوسه میشوی برای خرید
شاید نتوان در یک نگاه عظمت و شکوه ایران و سرزمین مادری را به تصویر کشید
نیاکان با درایت قلعه ها را در جایی دور از دسترس بنا میکردند تا در صورت بروز جنگ بتوانند در آن پناه بگیرند و از خود دفاع کنند
قلعه رودخان حدود هزار پله دارد
صبح که رسیدیم خلوت بود مسیر کاملا تر و تازه باران زده بود و هوا آنچنان لطیف که ریه ها مشتاقانه پر و خالی میشدند
در بازگشت اما مسیر پر از ازدحام و شلوغ بود
و پله ها عجیب لیز شده بودند
عجیب تر اینکه بعضی از مسافران با دمپایی آمده بودند تا کوهنوردی کنند
گیر کرده بودند نه راه رفت داشتند و نه راه برگشت
عزیز من دمپایی فقط برای حمام و دستشویی است نه کوهنوردی
همین تفکر سهل انگارانه میتواند لذت سفر را به کامتان تلخ کند
پایین که برگشتیم با کمی استراحت به سمت خانه حرکت کردیم
میبایست ساعت ۳ خانه را تحویل میدادیم به احترام برای اینکه دوچرخه سوار بودیم ساعت ۵ خانه را تحویل دادیم تصمیم گرفتیم به سمت ترمینال حرکت کنیم اما زود بود متصدی شرکت مسافربری ساعت ۸ به ما وعده داده بود کمی در فومن رکاب زدیم تصمیم گرفتیم تا زمان رفتن به سمت ترمینال خودمان را سرگرم کنیم خودمان را دعوت کردیم به شیرینی پزی و کلوچه بسیار خوشمزه لاهیجان
کلوچه های سنتی لاهیجان وقتی تازه هستند واقعا خوشمزه و خوردنی هستند بخصوص که داغ داغ از فر بیرون آورده و خورده شود
پس از صرف چای و کلوچه تا ترمینال رکاب زدیم ،باران نرم نرم شروع به باریدن کرد
ساعت ۷ شده بود و شدت باران داشت زیادتر میشد به ترمینال که رسیدیم هوا تاریک شده بود دوچرخهها را بالای سکو در زیر شیروانی قرار دادیم و منتظر ماندیم برای رسیدن اتوبوس
اتوبوس رسید بیرون ترمینال دقیقا زیرباران توقف کرد
باید دوچرخه ها را ببریم تا کنار اتوبوس
باران شدت گرفت با کلی مشکل دوچرخه را داخل صندوق اتوبوس جا دادیم
به سمت تهران برگشتیم
و صبح روز بعد تهران بودیم و دوباره ترمینال غرب
ایمان عزیز زحمت کشید و اتوبوس را از ترمینال جنوب به ترمینال غرب آورد نهایت مهربانی و رفاقت سنگ تمام دوستی
دوچرخه را داخل اتوبوس گذاشتیم و به ترمینال جنوب رفتیم ساعت ۲ بود که به سمت کازرون حرکت کردیم
و فردا صبح کازرون بودیم دوچرخهها را زین کردیم لوازم را بر روی دوچرخهها قرار دادیم و تا خانه رکاب زدیم دلمان نیامده بود که خانوادهها را از خواب بیدار کنیم تصمیم گرفتیم همچنان تا رسیدن به خانه مسافر باشیم
و بالاخره ماجراجویی به پایان رسید
پر رنگترین خاطرات را رقم زدیم خاطراتی که حتی با گذشت سال ها کم رنگ نخواهد شد
اما بیشترین حسن سفر شناخت افرادی هست که همراهت میشوند
و خدا رو شکر دوستانی دارم که بهترینند
و این سزاوار شکر گذاری است
خدا را شکر گزارم که همه چیز به خوبی شروع شد و با خوشی پایان یافت